طنز تلخ مشکل جامعه
جواني از بيكاري رفت باغ وحش پرسيد
استخدام داريد؟
يارو گفت مدرك چي داري گفت ديپلم
ياروگفت يه كاري برات دارم
حقوقشم خوبه پسره قبول كرد
...
يارو گفت :
ما اينجا ميمون نداريم ميتوني بري تو پوست ميمون تو قفس تا ميمون برامون بياد
چند روزي گذشت يه روز جمعه كه شلوغ شده بود .
پسره توي قفس پشتك وارو ميزد ، از ميله ها بالا پائين ميرفت .
جو گير شد زيادي رفت بالا از اون طرف افتاد تو قفس شيره ،
داد زد كمكکککککککک !!
شيره افتاد روش دستشو گذاشت رو دهانش گفت
آبرو ريزي نكن من ليسانس دارم!!!!

شاه عباس و وزیر
مي گوينـد:
شـاه عبـاس از وزيـر خـود پرسيـد:
" امسال اوضـاع اقتصـادي كشـور چگونـه است؟"
وزيـر گفت:
" الحمداللـه به گونـه اي است كه تمـام پينه دوزان توانستنـد به زيـارت كعبـه رونـد!"
...
شـاه عبـاس گفت:
" نـادان! اگـر اوضـاع مالـي مـردم خـوب بود مي بايست كفاشـان به مكــه مي رفتند نه پينهدوزان... ، چون مردم نمي توانند كفش بخرند ناچار به تعميرش مي پردازند ، بررسي كن و علت آن را پيدا نما تا كار را اصلاح كنيم
_________________
گردو و بهلول
فردی چند گردو به بهلول داد و گفت: بشکن و بخور و برای من دعا کن.
بهلول گردوها را شکست ولی دعا نکرد.
آن مرد گفت: گردوها را می خوری نوش جان، ولی من صدای دعای تو را نشنیدم!
بهلول گفت: مطمئن باش اگر در راه خدا داده ای خدا خودش صدای شکستن گردوها را شنیده است...!

_________________
دکتر شریعتی و همکلاسی اش
دکتر شريعتي : «کلاس پنجم که بودم پسر درشت هيکلي در ته کلاس ما مي نشست که براي من مظهر تمام چيزهاي چندش آور بود ،آن هم به سه دليل ؛ اول آنکه کچل بود، دوم اينکه سيگار مي کشيد و سوم - که از همه تهوع آور بود- اينکه در آن سن و سال، زن داشت. !... چند سالي گذشت يک روز که با همسرم ازخيابان مي گذشتيم ،آن پسر قوي هيکل ته کلاس را ديدم در حاليکه خودم زن داشتم ،سيگار مي کشيدم و کچل شده بودم
***************
موضوعات مرتبط: خواندنی ها ( انرژی مثبت و روان شناسی )، ،
برچسبها: طنز تلخ مشکل جامعه ,